loading...
(¯`·.¸¸.·عــاشـــ♥♥♥ــــقــانـــه ·.¸¸.·´¯)
سارا بازدید : 314 یکشنبه 08 مرداد 1391 نظرات (15)

تو را گم کرده ام
انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی
فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
در حسرت منی و پریشانی
تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.
بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست
ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست
تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا
نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،
از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.
تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،
قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،
این خاطره هاست
که در خاطر پریشانم به جا مانده.
میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.
فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،
من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است.
تو را گم کرده ام
و پیدایت میکنم،اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم

سارا بازدید : 170 سه شنبه 27 تیر 1391 نظرات (11)

در ذهن آشفته ام مست٬

بهآسمان بارانيست...

همگي ميگذرند...

چتردارن به دست...

تانباردباران"برسروصورتشان...

اما...........

من تنهاورها

زيراين سقف سياه

مينشينم بي تو...

وبه تو....مي انديشم...

سارا بازدید : 186 سه شنبه 27 تیر 1391 نظرات (6)

               

صندوقچه خاك خورده زندگيم را گشودمتا مفهوم عشق و زندگي كردن را دريابم
اميد داشتم نوري بتابد و من آن عشق را ببينم
آيا عشق زندگي ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟
اميد داشتم هنوز باشد
اما وقتي ان را گشودم چيزي از عشق در آن پيدا نكردم
يك مشت خاطره بود
يك مشت دفتر خاطرات
يك مشت خاك...!
و آن چيزي كه از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوري كه حتي حس ميكردم مرا در قفس گذاشته اند
و از اين خاك و از اين زندگي دور مي کنند... !
آيا چنين بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به اميد پيدا كردن عشق
اما چيزي در آن نديدم جز نوشته هايي بر روي كاغذ
انگاربه من لبخند ميزند و به من مي گفتند : ما را بخوان
آنها نمي دانستند من فرصت اندكي دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن كردم
شايد چيزي بيابم ورقها را زير رو كردم چيزي نبود
هيچ نشاني از عشق نديدم
ولي در ته صندوقچه يك گل سرخ بود
آن گل سرخ خشكيده نشده بود
و بوي معطر گل سرخ همه جا را پر كرد
و آن نشاني از عشق بود كه به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بيابم و زندگي خاك خورده ام را با عشق بسازم
بي انكه بدانم عشق در درونم است نه جاي ديگر
و من چشم انتظار ، در حسرت يک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...

سارا بازدید : 263 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (7)

دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی،
گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد؛
گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی؛
مدتی است که روزها، سرد گذشته؛از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته؛
رگهای قلبم بی آب است
به یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است؛
فصل عشق تو، رو به خزان است با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است؛
بی خیال، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم؛
تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش،
هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی نشسته ای به انتظار باریدنش؛
اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی؛
اگر این است امروز تو ،وای به حال فردایت دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت؛
بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت؛
باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است اما این دست خودت نیست تو همینی؛
دیدنت حالم را خراب میکند ،زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم،
اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند؛
دلت به حالم نسوزد،اینک این حال من است که سوخته، چشمهای خیسم،
به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد
ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند؛
به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛خاطره هایم را جا میگذارم
و دیگر جای قدمهایت
پا نمیگذارم

سارا بازدید : 275 چهارشنبه 14 تیر 1391 نظرات (7)

روزهای انتظار

 

چه عاشقانه مرا می شکند...

روزهای انتظار

 

چه عاشقانه مرا می شکند...


و تو چه سرد از من عبور می کنی


یک شب مه گرفته


و حرفهایی تلخ ...


که از اعماق تنهایی بیرون می آید


دستم را بگیر ،من به بودن تو نیاز دارم


نیمه گمشده ام نیستی...


که با نیمه دیگر به جست و جویت برخیزم


که تو تمام گمشده منی ...


تمام گمشده من...
و تو چه سرد از من عبور می کنی


یک شب مه گرفته


و حرفهایی تلخ ...


که از اعماق تنهایی بیرون می آید


دستم را بگیر ،من به بودن تو نیاز دارم


نیمه گمشده ام نیستی...


که با نیمه دیگر به جست و جویت برخیزم


که تو تمام گمشده منی ...


تمام گمشده من...

سارا بازدید : 286 یکشنبه 11 تیر 1391 نظرات (30)

                                                          

 

            
وقتي او آمد درهاي قلبم را به رويش گشودم
و همچون کودکي بي ريا و به دور از تزوير با آغوشي باز پذيرايش شدم
غريبه اي را که فرسنگ ها از من دور بود.
او قدم به دنيايم گذاشت اما با سنگدلي شاخه هاي درخت زندگي ام را شکست
بي آنکه حتي از نگاه مهربان باغبان شرم کند.
پروردگار مهربانم از آسمان نيلگونش نظاره گر بي وفايي هايش بود
و صداي شکسته شدن شاخه هايم را مي شنيد.
اما من و باغبان با محبتم حتي آفتاب و آب چشمه را به روي نا مهرباني هايش
نبستيم.
به اين اميد که هم رنگمان شود.
اما او از جنس ما نبود.
او همچون گردباد وزيد
شاخه هايم را شکست و شکوفه هايم را پراکند.
به اميد آنکه از ما فراتر رود.اما...
مثل همه طوفانها مثل همه گردبادهاي تلخ آمد.
تلخي کرد و رفت.
زمستان بود و من صداي قدم هايش را به روي برگهاي خشک
که دورتر و دورتر مي شد شنيدم.
او رفت.حالا من و همه نهال ها و بوته ها به اميد بهاري ديگر
مثل بهاران سال گذشته بار ديگر به اميد شکفتن دوباره
به انتظار نشسته ايم...
اما نه با او...

 


سارا بازدید : 280 شنبه 10 تیر 1391 نظرات (2)

 

 

 

ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .
عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من تنهاترین تنها نمانم
قصه ها را گفته ایم چیزی نمانده برای گفتن
کاش میشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا که روزی معشوق از دست نرود
میدانی که خاصیت عشق این است زمانی که دانستی و دانست این راز را، هر دو گریزان میشوید
نمیدانم چه رازیست
فراموش نکن
شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و
بگوییم:
آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود
بذار خیال کنم تو دلتنگیات
غروب که می شه یاد من می افتی
بیا با پاک ترین سلام عشق
آشتی کنیم
بیا با بنفشه های لب جوی
آشتی کنیم
بیا ازحسرت و غم دیگه باهم
حرف نزنیم
بیا برخنده ی این صبح بهار
خنده کنیم
تو مالک تمام احساسم هستی
تمام عشقم
تمام احساس ناب دست نخورده ام
که حاضر نیستم،
حتی ذره ای از آن را
با هیچکس تقسیم کنم
با هیچکس
جز تو .
نه ،
احساسم را با تو تقسیم نمیکنم بلکه
آن را به تو تقدیم میکنم
تمام احساسم را
تمام عشقم را 
من برای سالها مینویسم...سالها بعد كه چشمانت عاشق میشوند...
افسوس كه قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یكی بود یكی نبود.


 
سارا بازدید : 180 شنبه 03 تیر 1391 نظرات (2)

روزهاي خوب باهم بودنمان گذشت ...
روزهايي که با چند خاطره تلخ و شيرين به سر رسيد و
تنها يادگار از آن روزها يک قلب شکسته برجا ماند.
روزهاي شيرين عاشقي گذشت و امروز من تنهاي تنهايم ، گذشت
و اينک دلم هواي تو را کرده است...
دلم تنگ است براي آن لحظه هاي شيرين با هم بودنمان !
دلم براي گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روي گونه زيبايت تنگ شده است...
کاش دوباره آن روزهاي شيرين عاشقي مان تکرار مي شد ، کاش دوباره
مي توانستم آن صدايي که شب و روز به من آرامش ميداد را بشنوم...
دلم براي آن خنده هاي قشنگت تنگ شده است عزيزم...
تو رفتي و تنها چند خاطره که هيچگاه نمي توانم فراموش کنم بر جا گذاشتي...
خاطره هايي که ياد آن اين دل عاشقم را مي سوزاند....
دلم بدجور براي تو تنگ است عزيزم....
برگرد! بيا تا فصه نيمه تمام عشق را با شيريني به پايان برسانيم...
برگرد تا قصه من و تو پايانش تلخ و غم انگيز نباشد!
دلم براي لحظه هاي ديدار با تو تنگ شده است...
چه عاشقانه دستانم را مي گرفتي و در کنارم قدم ميزدي ، چه
عاشقانه مرا در آغوش خود مي فشردي و به من مي گفتي که مرا دوست مي داري!
چرا رفتي از کنارم؟ تو رفتي و من تنهاي تنها در اين دنياي
بي محبت با چند خاطره تلخ مانده ام...
برگرد تا دوباره آن خاطره هاي شيرين با هم بودنمان تکرار شود....
دلم بدجور براي تو ، براي حرفهايت ، درد دلهايت ، صداي گريه هايت تنگ شده است..
عزيزم برگرد تا دوباره جان بگيرم و مني که اينک خسته از زندگي ام نفس بگيرم....
با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از هميشه از تو و آن عشق پاکت بنويسم...
عزيزم برگرد تا دوباره جان بگيرم
و مني که اينک خسته از زندگي ام نفس بگيرم...
سارا بازدید : 260 شنبه 03 تیر 1391 نظرات (3)

   روزهای سخت چه دیر می گذ رند و چقدر آزرده خاطرم میسازند.
و ناگهان روزهای شیرین از راه می رسند و روزهای تار خیلی زود فراموش می شوند و این چرخه همچنان ادامه دارد
چه آسان زندگی به بازی می گیرد ما را بدون اینکه به آن فکر کنیم ، بدون اینکه فرصت لبخند زدن به خودمان را به ما بدهد درگیرمان می کند وما هم از پی آن می خندیم و گریه می کنیم

گاهی اوقات چقدر مسخره به نظرم میرسد بازی های زندگی که اگر غافل شویم به واقع مارا به مسخره می گیرد و درخود فرو می برد ، خیلی بزرگی می خواهد ارزش زندگی خود را دانستن.

نمی خواهم در بند این وآن باشم...،بس است.می خواهم در بند خود باشم...
نمی خواهم فکرم از آن دیگرانی باشد که ذره ای به من فکرنمیکنند.

فکرم را،ذهنم را و روحم را برای خودم می خواهم تا زندگیم را از نو برای خودم و آنهایی که دوستشان دارم بسازم.

خیلی بهترم،خیلی سبک ترم و خیلی رها ترم از افکار بیهوده......

اینها را هم با کمی کینه و غم نوشتم...هنوز نتوانستم...اما سعی میکنم....

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
★_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_★ تـَـلخ تریـטּ خُـבاحافظے ِعُمرم ! خـבاحافظـ ـ ــ . . . تَـنہا خواسته ام ایـטּ بوב ڪہ نگاهَـم ڪنـב و او هـم بگویَـב خـבاحافظـ ـ ــ . . . اَمّـ ـ ـــا انگــــــــــار בیگر ارزشــ ِ یڪ خـבاحافظـے را هَـم نـבاشتـم. . .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دخملی یاپسمل
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 95
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 76
  • بازدید ماه : 70
  • بازدید سال : 960
  • بازدید کلی : 9,390
  • کدهای اختصاصی
    بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران




    آيکـُن هاي ِ دختره

    Dirty Dancer

    کد آهنگ میخوای؟


    آمار وبلاگ:

    بازدید امروز : 24
    بازدید دیروز : 21
    بازدید هفته : 76
    بازدید ماه : 70
    بازدید کل : 9390
    تعداد مطالب : 14
    تعداد نظرات : 95
    تعداد آنلاین : 1